سلام
کتابم را بستم و دستهایم را پشت سرم حلقه کردم. تا جایی که میتوانستم به عقب خم شدم. صدای استخوانهایم که درآمد ، لذّت وصف ناپذیری بردم. ۱۵ دقیقه فرصت استراحت داشتم.
تصمیم گرفتم روشی را که آموزگارمان به عنوان «تکنیک ریلکسیشن یا تن آرامی» آموزش داده بود اجرا کنم. روی زمین دراز کشیدم. دستهایم را در امتداد شانههایم کشیدم و هم زمان با این که چشمهایم را میبستم سعی کردم عضلاتم را ابتدا تا آنجا که برایم امکان داشت منقبض و سپس شُل کنم. آرامِ آرام بودم.
حالا نوبت تنفّس بود. یک نفس عمیق پنج ثانیهای کشیدم و آنرا در سینهام حبس کردم. نمیدانم پنج ثانیهای که باید نگه میداشتم شد یا نه ولی احساس خوبی داشتم. سعی کردم آرام آرام نفس را از سینهام خارج کنم. حتماً کمتر از ده ثانیه شد امّا برای گام نخست احساس رضایت میکردم.
ادامه دادم . چندین بار و چندین و چند بار. خودم را در کلاس بزرگی میدیدم . خیلیهای دیگر هم بودند. آشنا و غریبه. درب کلاس باز شد و مرد میان سالی وارد شد. همه به احترامش ایستادیم. با تکان دادن سر تشکّر کرد.
ایستاد و همه را خوب نگاه کرد. گفت:«دانشجویان عزیز ، ورودتان را به دانشگاه ، جایی که برای قدم نهادن به آن تلاش کردید و استحقاق ورودش را داشتید ، تبریک میگویم.» چشمهایم را باز کردم. خواب نبودم و خواب ندیدم. این هدفم بود که برایم مجسّم شد. اکنون هم آرامم و هم کوهی از انگیزه و انرژی. تو هم امتحان کن.
منبع:سایت گزینه دو