سلام
تقریباً عادت کرده بود که هر روز بعد از پایان مدرسه یکسره راهی آموزشگاه شود و تا ساعت ۷ شنوندهی درسهای معلّمین آموزشگاه باشد.
ریاضی را میگفت از پایه ضعیفم. چون از فیزیک میترسید در کلاس شرکت میکرد. چون بچهها میگفتند تدریس دبیر زیست شناسی آموزشگاه فوق العاده است ، در کلاسش حاضر میشد و شیمی را چون … و عربی را … و … . امّا امروز یک جملهی مشاورمدرسه سخت متحیّرش کرده بود.