فقط همین یک برنامه را نگاه میکنم و بعد میروم سر درسم. شاید باور نکنید، اما تمام مدتی که در خانه بودم، این یک جمله را به خودم میگفتم و آخر هم سر درسم نرفتم!جالب این است که بیمزهترین و به قول معروف آبکی ترین برنامه های تلویزیون برایم جذاب شده بود!
انگار مرا با قویترین چسب موجود، محکم روبروی تلویزیون چسبانده بودند و موظف بودم که تمام برنامهها را تماشا کنم؛ برنامههایی که در حالت عادی و وقتی تکلیف درسی نداشتم، نیم نگاهی هم به آنها نمیانداختم. اگر هم پدر یا مادرم تذکر میدادند، قهر میکردم و میگفتم خودم بزرگ شدم و صلاح کار خودم را میدانم، و در نتیجه، مهمترین دورانی که باید مطالعه میکردم، وقتم را به بطالت گذراندم.