گوش کنید. زنجیر ها هم ناله می کنند. بیرق ها دیگر تاب و توان ندارند.
کربلا کجاست؟
یک نفر قصه شهادت حضرت علی اصغر(ع) را می گوید. روحانی مهربانی بر بالای منبر از درس های زیبای شهیدان کربلا می گوید.
ای طبل ها به صدا در آیید. کربلا غرق خون گشته است.
آه چه شام غریب و تلخی! هرکس به دنبال شهیدی می گردد. ای شمع ها گریه کنید. ای اشک ها ببارید.
ای سینه ها از آه لبریز شوید و فریاد بزنید.
صحرای کربلا، پیکر پاک شهیدان را در آغوش گرفته است.
می شنوم گه جمعی آرام می خوانند: من حسین گم کرده ام … من حسین گم کرده ام.
دلم را به گلزار شهیدان می برم، شهیدان داغدارند و غمگین.
صدای زینب(س) می آید، صدای رقیه (س)… و صدای کودکانی که با زبان تشنه اسیر شده اند.
ای شمع ها، راه را روشن کنید و بگویید امام سجاد(ع) با آن تن بیمارش کجاست؟
یک قافله شمع، در کوچه های ما روشن است.
دست ها شمع شده اند، کوچه ها لباس شمع پوشیده اند.
در دلهای بزرگ و کوچک ما، طوفان عشق امام حسین(ع) برپاست.
به کدام سو برویم و رقیه را صدا بزنیم تا از تنهایی دربیاید.
ما می خواهیم بر پیکر شهیدان، بوسه بزنیم و با آن ها درد و دل کنیم.
ای شمع ها ببارید، ای شمع ها بگریید.
من حسین گم کرده ام………