سلام
آن قدر رنگش پریده بود که در بیمار بودنش تردید نکردم. گفتم : «خدا بد ندهد! چه شده؟»
گفت: «خدا هیچ وقت بد نمیدهد. بد را خودم به سر خودم آوردهام. در هفتههای گذشته یکی دو اتّفاق افتاد که نتوانستم برخی از درسها را آن گونه که لازم است بخوانم. در بعضی از درسها هم آنطور که دلم میخواسته تست نزدهام. حتّی دیشب را هم خوب نخوابیدهام.»
گفتم:«خوب ، حالا ، نتیجه؟»
گفت: «میخواهم در آزمون شرکت نکنم.»