میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوی میزد
شرار زهر ز یک سو و سوز غم یک سو
به جان و پیکرش آتش جدا جدا میزد
نداشت شِکوه زبیگانگان به لب، دم مرگ
و لیک داد زبیداد آشنا میزد
برون حجره همه پایکوب و دست افشان
درون حجره یکی بود دست و پا میزد
اِستاده بود و جوادالائمه جان میداد
از او بپرس که زخم زبان چرا میزد