Tag: انتظار امام زمان(عج)
آقا قسم به جان شما خوب میشوم…
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت…
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت / به قدر ِ نیم نگاهی ببینمت
تکلیفِ بیقراری این دل چه میشود؟!!! / اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت…
ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود/ در راهِ جمکران سر راهی ببینمت
یا که مُحَرَمی شود و بین کوچه ای/ در حالِ کار ِ نصبِ سیاهی ببینمت
آقا خدا نیاوَرَد آن روز را که من/ سرگرم میشوم به گناهی ببینمت
با این دلِ سیاه و تباهم چه دلخوشم / بر این خیالِ کهنه یِ واهی: ببینمت!
دارم یقین که روز ِ وصالِ تو میرسد/ ذکر ِ لبم شده که الهی ببینمت …
این هفته هم گذشت چنان هفته های قبل…
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
برده است تا دیار گرفتار ها مرا
رؤیای یوسفانه ی دیدارت ای عزیز
آواره کرده در دل بازار ها مرا
با یک کلاف کهنه از این عبد روسیاه
قابل بدان میان خریدار ها مرا
ای گل! ببین که دوری از نرگس رخت
یک عمر کرده همنفس خارها مرا
در ساحل نجات تو پهلو گرفته ام
سیل گناه برده اگر بارها مرا
این هفته هم گذشت چنان هفته های قبل
بی تاب کرده قصه ی تکرارها مرا
آقا مبارک است ردای امامتت…ای غایب از نظر به فدای امامتت…
عالم امکان سراسر نور شد
شیعه بعد از سالها مسرور شد
پور زهرا تاج بر سر مینهد
بر همه آفاق فرمان میدهد
حکم تنفیذش رسیده از سَما
نامهای با مُهر و امضای خدا
مینشیند بر سریر عدل و داد
آخرین فرمانروای ابر و باد
پادشاه کشور آئینهها
تک سوار قصهی آدینهها
امپراتور زمین و آسمان
حُکمران سرزمین بیدلان
پهلوانِ نامی افسانهها
تحت امرش لشکر پروانهها
لشکری دارد بزرگ و بی بدیل
افسرانش نوح و موسی و خلیل
عرشیان و قدسیان، فرمانبرش
مردمان مهربان کشورش
ساحران مصر مبهوت اند و مات
از نگاه نافذ و افسونگرش
ساقیان و میفروشان جملگی
مست لایعقل شدند از ساغرش
عالِمان حوزههای علم عشق
درسها آموختند از محضرش
نامهای شاعران شیعه را
ثبت کرده ابتدای دفترش
خیمهای سبز و محقّر، قصر او
پایتختش شهر سبز آرزو
خادمان بارگاهش اولیاء
کاتبان نامههایش اوصیاء
یوسف مصری سفیر دولتش
پیر کنعان هم وزیر دولتش
در حریمش قدسیان هو میکشند
فُطرس و جبریل جارو میکشند
خیمه اش دارُالشّفای خاکیان
قبله گاه اصلی افلاکیان
عطر سیب و یاس دارد خیمه اش
گرمی و احساس دارد خیمه اش
بیرق عباس پیش تخت او
تکیه گاه لحظههای سخت او
تمام راه ظهور تو با گنه بستم…
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفتهام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست میگویم
دعا برای تو بازیست راست میگویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور میترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور میترسم
من از سیاهی شبهای تار میگویم
من از خزان شدن این بهار میگویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعههامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیا نیست