سلام
کتابم را بستم و سرم را بین دستهایم گرفتم. چقدر در این حالت بودم نمیدانم. سنگینی دست کسی را روی شانهام حس کردم. سرم را بالا آوردم و چشم در چشم مشاورمان شدم. جواب سلامم را داد و اضافه کرد ، «اتّفاق مهمّی افتاده است؟»
گفتم: «نمی دانم مهم هست یا نه ولی اکنون که به حرفهای جلسه ی قبلی شما در مورد انواع هوش فکر میکنم ، می بینم حق با شماست. دلیلی ندارد اگر وضع من در ریاضی و فیزیک و حتّی زیست شناسی خوب است در ادبیّات هم همین وضعیّت را داشتهباشم. به تعبیر شما من از هوش محاسباتی خوبی برخوردارم ولی هوش ادبیّاتی خوبی ندارم.»
خندهی بلندی کرد و گفت :«خوب پس مخالفتهای سرسختانهات در کلاس که میگفتی هوش ، هوش است و ریاضی و کلامی ندارد چه شد؟» جوابی نداشتم . همزمان شانه و سرم را تکان دادم که یعنی ؛ در کلاس حرفی زدم و تمام شد. گفت : «حالا چه شده که به این نتیجه رسیدی؟»