یک بار، دو بار، سه بار از روی صفحۀ کتاب میخوانم، اما اصلاً نمیتوانم تمرکز کنم. واژهها بدون آنکه متوجه معنی آنها شوم، از جلوی چشمانم رژه میروند. یک نفس عمیق می کشم و سعی میکنم که دقتم را بیشتر کنم، اما بعد از خواندن چند جمله، دوباره ذهن و دلم از کتاب و درس فاصله می گیرد و به قول معروف: «من در میان جمع و دلم جای دیگر است!»
موقع تست زدن نیز همین مشکل را دارم. هنوز سؤال را به طور دقیق نخواندهام ، ذهنم درگیر گزینه ها می شود، و هنوز خواندن چهار تا گزینه را تمام نکرده ام به فکر سؤالهای بعد و تستهای درس بعدی هستم. این روزها مشکلم چند برابر شده است؛ فکر اینکه اگرکنکورم خوب نشود، چه کنم، اینکه اگر رتبـۀ خوبی کسب نکنم، پیش خانواده و معلمهایم شرمنده خواهم شد، اینکه اگر در رشته ای که میخواهم قبول نشوم، چه کنم، و دهها «اگر» دیگر، ذهنم را به خود مشغول میکند و تمرکزم را به صفر می رساند.
آن چه خواندید، درد دل یک کنکوری است که بیشک حرف دل تعداد قابل توجهی از داوطلبان آزمون سراسری است؛ افرادی که از عدم تمرکز و به قولی حواس پرتی رنج میبرند و به جای اینکه روی کاری بخوبی تمرکز کنند، ذهنشان درگیر افکار پراکنده و وراجی های دایم مغزشان است و در نتیجه نمی توانند به آرزوها و امیدهای خود برسند؛ زیرا کیفیت زندگی ما بر اساس میزان تمرکز ماست؛ در واقع خوشبختی و موفقیت ما بستگی به تواناییمان در متمرکز کردن انرژی هایمان دارد.
در کل می توان گفت فردی که تمرکز ندارد، هرگز قادر نخواهد بود که دید درستی نسبت به دنیای خود داشته باشد. این فرد مسایل را بزرگ میکند و هر تفکری، محور اصلی ذهنش می شود و بشدت آن را درگیر می کند. چنین فردی همه چیز در زندگیاش (از جمله مشکلاتش) بزرگ، روشن، رنگی و نزدیک است، و همه چیز برای وی، درست در مقابل چشمش قرار دارد و در نتیجه نمی تواند تمرکز کند.